علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

علی کوچولو

شرح حالی از علی

می خوام کارهای علی و حرفهاشو براش بنویسم تا به یادگار براش بمونه ....گذر زمان منو پیر میکنه و حافظه ام رو پیرتر  و از یادم می بره این شیرین زبانیهای علی کوچولوم رو ولی با نوشتنش و بعدها با خواندش همه رو به یادم میاره و مطمئنم اون زمان برام لذت بخش خواهد بود و همچنیین واسه خود علی که بدونه چقدر شیطون بوده.... علی ماشاالله خیلی عاقل تر شده اصلا باورم نمیشه اون پسرک کوچولوم که فقط میتونست نگام کنه و گریه کنه و خواسته هاشو فقط میتونست اینجوری بیان کنه حالا میتونه با یک کلمه {نه} رو حرف من حرف بزنه وهر کاری دوست داره انجتم بده....خدا رو شکر هر کاری که دوست نداشته باشه که انجام بده میگه ...نه ....مثلاعلی میری حموم ...نه...علی ام می خوری ....
2 ارديبهشت 1393

عید 93

علی کوچلوی من عیدت مبارک عزیرم امیدوارم سال ۹۳سالی پر از شادی و سلامتی واست باشه مهربانم  سر سفره هفت سین خیلی خدا رو شکر کردم واسه بودن تو واسه شادی و گرمی که با خودت به خونه ما آوردی ناز مامان خدا رو شکر میکنم واسه آرامشی که من و بابا رامین از وجود تو داریم.... ...
1 فروردين 1393

چهارشنبه سوری

  آتش گرم روشن............سرخی رویت از من..........چراغ خانه از تو...........نور شبانه از تو..........  گرمی و تابش از تو.........شعله سرکش ازتو.........آتش شب فروزی.......رقص کنان بسوزی.........شادی جان مایی.......سرخی و با صفایی........سردی این زمستان با تو گذشت چه آسان........آتش گرم و روشن.......سرخی رویت از من ...
27 اسفند 1392

تولد

  محمد مهدی جون تولدت مبارک      15تیر تولد محمد مهدی بود علی و النا جون به این تولد دعوت شدن این کادوی علی به محمد مهدی جونه انشأالله مبارکش باشه...  اینم کادوی النا جونه که سوارش شدن... آخ بمیرم مادر ....با اینکه سوارس نکردن تو فکرش دوتاشون رو دوست داره قربونش برم... النا هم  از کار محمد مهدی هیچ حرفی به ذهنش نمیرسه.... الهی...خوب محمد مهدی هم خوشحال از کادوهاش بایدم اینو بگه....wow! روز خوبی بود اینقدر خوش گذشت به ما مادرها که من تصمیم گرفتم (شاید) سال اول تولد علی رو جشن نگیرم (حالا ببینم چی میشه)در هر صورت با آرزوی های فراوان برای محمد مهدی جون اون روز رو به آخر بردیم.... ا...
5 اسفند 1392

جمعه

آخی بمیرم برات عزیزم تو دوباره سرما خوردی.... این جملاتیه که من ساعت پنج صبح به علی گفتم.... از گلو درد و سرفه بی  قرار شده بود  و از خواب نازش بیدار، یک ساعتی من و بابا رامین دورش بودیم که بالاخره خوابش برد..... اصلا حالش خوب نیست با دهن نفس می‌کشه، آبریزش بینی هم داره.... خدایا چکار کنم.... از این دوازده ماه علی ده ماهش مریض بوده..... بعد مردم اعتقاد دارن بچه شیر مادر کمتر مریض میشه!!!!!والا در مورد علی من که صدق نکرده.... البته نا گفته نمانه با مریضیش اصلا از شیطنتش کم نشده !!!!ماشاءالله.....زیاد نمی زارم خودشو خسته کنه میگم مریضی توی سینش نشکنه...خدا کمک کنه زودتر خوب شه،انشأالله.... ساعت چهارده و چهل و هفت دقیقه روز جمع...
17 آبان 1392

تولد یک سالگی علی

  این روزها من توی سال گذشته سیر میکنم و تک تک لحظه هاشو به یاد میارم .....بعضی وقتا چشم هامو رو می بندم لحظاتی که توی دلم تکون میخوردی رو به یاد بیارم .چقدر شیرینه با تو بودن  از تو کفتن پسرکم .... زیباترین روز زندگی ما روز تولد تو دوباره تکرار شد عزیزم....روز دوباره مادر شدن برای من و پدر شدن بابا رامین... یک سال تمام لحظاتم تو بودی...با تو بچگی کردم ...با تو گریه کردم ... با تو خندیدم و .... با تو بزرگ شدم خدایا بری اینکه من رو لایق دونستی که مامان این پسر مهربانم باشم شکر.... جشن تولد یک سالگی علی دقیقا روز تولدش برگزار شد و علی ما خدا رو شکر یک ساله شد....یه تولد خودمونی بود با تعداد سی و پنج نفر و همه اقوام درجه ی...
16 آبان 1392

8ماهگی

پسرم علی جونم با تمام وجود دوست دارم وتمام لحظه‌هایی که با تو هستم رو شکر می‌کنم عزیز دل مامان از خدا میخوام همیشه در پناه خود نگهت داره واز هر خطری دور و آینده‌ای روشن روبرویت قرار بده....گل پسرم امروز 8ماه از روزهای قشنگی که به من و بابا رامین دادی میگذره و این 8 ماه روزی 100،90،80سال میشه انشالله....شاید اون روزها من و بابا رامین پیشت نباشیم ولی حتما دعای خیر ما همیشه با تو خواهد بود....عزیزم بی صبرانه منتظر بزرگ شدنت هستیم تا سنگ صبوری برای هم باشیم و سه دوست،سه یار،سه رفیق جدا نشدنی برای هم دیگه....انشالله   در این ماه 8 کارو کامل یاد گرفتی....1-با روروک تمام اتاق‌ها و آشپزخانه رو دور میزنی....2-از ه...
12 تير 1392

اولین مسافرت باعلی

اینجا هم خونه دایی مهدی و زندایی جونم که خیلی مهربان هستند من خیلی دوستشون دارم وای که خونه زندایی چقدر قشنگ بود ...چه منظره زیبایی روبه پنجرهشون بود چه بارانی میومد خیلی خیلی خییییییلللللللی به من خوش گذشت ...   اینم از گلهای زندایی     علی رو که بردیم کنار دریا {بابلسر}از دیدن دریا ذوقی کرد که همه ما شگفت زده شدیم ....به خودم رفته به دریا علاقه داره..اما تا پاشو توی آب گذاشتیم شروع کرد به گریه کردن ماهم چندتا عکس یادگاری ازش گرفیم وبرگشتیم خونه....     عکس دسته جمعی   عکس بالا سارا جون و آقا فرهاد هستن که از اینجا واسشون آرزوی خوشبختی میکنیم بعد از کلی زحمت به همه مخصوص...
31 خرداد 1392

دخملی پسملی مامان

امروز با این لباسی که تن علی پوشیدم دوست داشتم یه دخمله خوشگل میداشم...حالا شاید در آینده واسه  علی یه همبازی به دنیا بیارم        وای فکرشم نمی تونم بکنم با دو بچه وللللللی اینجوری بود که به فکر یه دختر افتادم ببینین آخ قربونت برم... صورتی خیلی بهت میاد    این لباس رو عمه رویا به نیابت از مشهد آورده بود البته من تو رو نداشم همیشه هم فکر میکردم خدا بهم یه دختر میده ولللللللی حالا خدارو شکر برای تو پسرکم   ...
7 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی کوچولو می باشد