علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

علی کوچولو

 

 


 

 قربونت برم عااااااااااشقتمماچ

برگشت علی به وبلاگ

بعد از پنج ماه ننوشتن از علی بلاخره با شيرزبوني های علی و شیطنتش برگشتم که دوباره بنویسم پسرم چند روز دیگه دو سالگيش تموم میشه وارد سال سوم از زندگیش میشه....به همین خاطر دلم نیومد که از زندگی شیرین بچگيش ننویسم....امشب تصمیم گرفتم که از تنبلی دست بردارم و روزهای قشنگ علی رو ادامه بدم خدا کمکم کنه و با ارداه ای دوباره شروع کنم ....در پست بعدی با عکسهای علي و حرفای علی که طی این پنج ماه یاد گرفته بر میگردم   ...
1 آبان 1393

شرح حالی از علی

می خوام کارهای علی و حرفهاشو براش بنویسم تا به یادگار براش بمونه ....گذر زمان منو پیر میکنه و حافظه ام رو پیرتر  و از یادم می بره این شیرین زبانیهای علی کوچولوم رو ولی با نوشتنش و بعدها با خواندش همه رو به یادم میاره و مطمئنم اون زمان برام لذت بخش خواهد بود و همچنیین واسه خود علی که بدونه چقدر شیطون بوده.... علی ماشاالله خیلی عاقل تر شده اصلا باورم نمیشه اون پسرک کوچولوم که فقط میتونست نگام کنه و گریه کنه و خواسته هاشو فقط میتونست اینجوری بیان کنه حالا میتونه با یک کلمه {نه} رو حرف من حرف بزنه وهر کاری دوست داره انجتم بده....خدا رو شکر هر کاری که دوست نداشته باشه که انجام بده میگه ...نه ....مثلاعلی میری حموم ...نه...علی ام می خوری ....
2 ارديبهشت 1393

عید 93

علی کوچلوی من عیدت مبارک عزیرم امیدوارم سال ۹۳سالی پر از شادی و سلامتی واست باشه مهربانم  سر سفره هفت سین خیلی خدا رو شکر کردم واسه بودن تو واسه شادی و گرمی که با خودت به خونه ما آوردی ناز مامان خدا رو شکر میکنم واسه آرامشی که من و بابا رامین از وجود تو داریم.... ...
1 فروردين 1393

چهارشنبه سوری

  آتش گرم روشن............سرخی رویت از من..........چراغ خانه از تو...........نور شبانه از تو..........  گرمی و تابش از تو.........شعله سرکش ازتو.........آتش شب فروزی.......رقص کنان بسوزی.........شادی جان مایی.......سرخی و با صفایی........سردی این زمستان با تو گذشت چه آسان........آتش گرم و روشن.......سرخی رویت از من ...
27 اسفند 1392

تولد

  محمد مهدی جون تولدت مبارک      15تیر تولد محمد مهدی بود علی و النا جون به این تولد دعوت شدن این کادوی علی به محمد مهدی جونه انشأالله مبارکش باشه...  اینم کادوی النا جونه که سوارش شدن... آخ بمیرم مادر ....با اینکه سوارس نکردن تو فکرش دوتاشون رو دوست داره قربونش برم... النا هم  از کار محمد مهدی هیچ حرفی به ذهنش نمیرسه.... الهی...خوب محمد مهدی هم خوشحال از کادوهاش بایدم اینو بگه....wow! روز خوبی بود اینقدر خوش گذشت به ما مادرها که من تصمیم گرفتم (شاید) سال اول تولد علی رو جشن نگیرم (حالا ببینم چی میشه)در هر صورت با آرزوی های فراوان برای محمد مهدی جون اون روز رو به آخر بردیم.... ا...
5 اسفند 1392

تولد بابا جون

تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگم بابای مهربانم ...
3 اسفند 1392

عکسهای دی و بهمن

بالاخره بعد از دو ماه تاخیر تازه وقت کردم با عکسهای علی برگردم.... اولین برفی که اومد با خانواده دایی مسعود     سه وروجک دوست داشتنی و شیطون.... علی در شهر بادی .....در حال بازی....  عکس تولد یک سالگی النا جون ....النا و علی در مرکز خرید تیراژه که محبتشون گل کرده و دست همو گرفتن.......و علی و  محمد مهدی یک روز خوب زمستانی در طاقبستان. ... نه به اون مهربون بازیتون.....نه به اون ناز کردنتون ...فداتون بشم.... دو دوست دوست داشتنی و جدا نشدنی....الهی.... ...
30 بهمن 1392

آماه آذر

ماه آذر ...ماهی بود از اتفاق های خوب و بد واسه علی کوچولو ....26 آبان واسه علی واکسن آنفولانزا زدم که مثلا بدنش ایمن بشه در برار سرماخوردگی. . با خیال راحت از این که علی دیگه سرما نمي خوره روزها رو پشت سر گذاشتیم...7 آذر تولد شایان بود که روزی پر انرژی و شاد برای علی ...این ور بدو اون ور بدو دست به همچی هم میزد..کلی هم رقصید و چون تازه راه رفتن رو یاد گرفته کلی هم زمین می خورد. ..خلاصه بهش خوش گذشت. ...تا فردا صبح از خواب بیدار شدیم صبحانه رو که خوردیم !!!!عطسه های علی شروع شد آبریزش بینی که نگو !!! شیر آب بگو به این سرعت مریض شد اینم از واکسن ...الان که آخر ماه هستیم هنوز مریضه و سینش خس خس میکنه....بامریضیش داشتم کنار میومدم که یه اتفاق...
29 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی کوچولو می باشد