علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

علی کوچولو

روزهای قشنگ

  سلام پسرم ,امروز بعد از یک هفته تونستم از روزهای قشنگی که پست سر گذاشتی رو برات بنویسم,هفته اول اردیبهشت بود که واسه ما از شمال مهمون اومد ....خاله شوکت(خاله بابا رامین)با بچه‌هاش,من و بابا رامین خیلی خوشحال شدیم چون دو سه سالی بود خاله شوکت رو ندیده بودیم،خلاصه دوره مهمونیا شروع شد یه شب خونه بابا جون بودیم ،یه شب خونه عمو حامد که شام رفتیم طاقبستان غذا خوردیم که جنابعالی (یعنی شما پسرم گلم) دنده کباب میخوردی!!!!!                                                ببین....     شبم تو خونش...
8 ارديبهشت 1392

النا دوستت داریم

تقدیم  به خورشید خونه ما النا جون      خورشید خانم از پشت کوه دوباره خورشید خانوم در اومد با کفشای طلا و پیرهنی از زر اومد آهسته تو آسمون چرخی زد و هی خندید ستاره ها رو آروم از توی آسمون چید با دستای قشنگش ابرا رو جابه جا کرد از اون بالا با شادی به آدما نیگا کرد دامنشو تکون داد رو خونه ها نور پاشید آدمها خوشحال شدن خورشید بااونها خندید...  ...
5 ارديبهشت 1392

تشکر از خدایم

گاهی وقتا شاید انقدر تو روزمرگی هامون غرق میشیم که فراموش میکنیم خدا چه نعمت هایی بهمون داده و یادمون میره باید روزی هزار بار خدا رو شکر کرد.... وقتی شب که میخوام بخوابم یه سقف بالای سر خودم وخانواده امه و واسه اینکه زیر این سقف پر از آرامشه میگم:خدایا شکرت... وقتی احساس تنهایی میکنم و ناگهان صدای کلید در میاد وهمسرم و وارد خونه میشه واسه اینکه یه همدم مهربون سایه ی سرم شده میگم:خدایا شکرت... وقتی شب تا صبح چندین بار بلند میشم تا بچه ام و سیر کنم و بخوابونم ,واسه اینکه بچه ام سالمه و میتونه غذا بخوره میگم:خدایا شکرت.... وقتی از شلوغیای دنیا فرار میکنم و میرسم به شونه های امن همسرم که میتونم بهش تکیه کنم و دلواپسی هام و فراموش کنم واسه ای...
5 ارديبهشت 1392

روزهای قشنگ

علی امروز پسر خیلی خوبی بود و اصلا نق نزد من به خاطر آرام بودنش عصری با بابا رامین بیرون بردیمش  تا از این هوای بهاری لذت ببره,شبم به اتفاق دایی مسعود به رستوران پدر خوب  که خیلی غذای خوشمزه ای داشت رفتیم و به علی یه بادکنک  هم دادن .   ...
30 فروردين 1392

بدون عنوان

در این پست عکسای علی که به پیشواز عمو حامد که به زیارت خانه خدا رفته رو می زارم علی و محمد مهدی میخوان برن پیشواز النا جون .....   علی و من و بابا رامین که منتظریم هواپیما بشینه....  علی اخمو علی و شاخه گل رز بازگشت علی و النا جون به خونه    ...
22 فروردين 1392

عید 92

سلام پسر گلم امسال اولین سالیه که من و بابایی دیگه سر سفره هفت سین تنها نیستیم و ما از بودن تو خدا رو شکر میکنیم و خیلللللی خوشحالیم امیدوارم سالی پربرکت و سلامتی برای ما و همه خانوادها باشه....انشاالله...من میخوام در این پست یکسری از عکسای ایام نوروز رو برات بزارم. علی جون این عکس سفره خودمونه: تو و النا جون(النا جون راحتی !!!) تو و بابا رامین:   هفت سین خونه بابا بزرگ(بابای بابا رامین)   تو و بابا رامین و مانی(مامان من):   عکسای سیزده بدر: ...
20 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی کوچولو می باشد