علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

علی کوچولو

آماه آذر

1392/9/29 22:04
نویسنده : مامان لیلا
237 بازدید
اشتراک گذاری

ماه آذر ...ماهی بود از اتفاق های خوب و بد واسه علی کوچولو ....26 آبان واسه علی واکسن آنفولانزا زدم که مثلا بدنش ایمن بشه در برار سرماخوردگی. . با خیال راحت از این که علی دیگه سرما نمي خوره روزها رو پشت سر گذاشتیم...7 آذر تولد شایان بود که روزی پر انرژی و شاد برای علی ...این ور بدو اون ور بدو دست به همچی هم میزد..کلی هم رقصید و چون تازه راه رفتن رو یاد گرفته کلی هم زمین می خورد. ..خلاصه بهش خوش گذشت. ...تا فردا صبح از خواب بیدار شدیم

صبحانه رو که خوردیم !!!!عطسه های علی شروع شد آبریزش بینی که نگو !!! شیر آب بگو به این سرعت مریض شد اینم از واکسن ...الان که آخر ماه هستیم هنوز مریضه و سینش خس خس میکنه....بامریضیش داشتم کنار میومدم که یه اتفاق بد افتادگریهگریهگریه

خونه مامانم بودم روز 10آذر... صبح ساعت 9 بود که واسه خوردن صبحانه اومدیم پایین علی داشت بازی میکرد که سرش خورد به گوشه دیوار ....افتاد گریه اول فکر کردن مثل همیشه که الکی گریه میکنه و بعد بلند میشه !!!!رفتم کمکش کنم که وایسه سر پا یهو دیدم صورتش پر خونه دیگه نتونستم کاری بکنم فقط میزدم توب سینم و صورت خودم و گریه میکردم ....آخ چه روز بدی بود اصلا دوست ندارم به یاد بیارم... تا ساعت 3ظهر من و رامین با دایی مسعود بیمارستان امام رضا بودیم ... هر کی سرش رو میدید میگفت بخیه می خواد اول بیهوش بشه بعد بخیش می کنیم که رامین اجازه نمی داد.... از اونجایی که خدا علی  رو کمک کرد یک متخصص پوست و زیبایی سر علی رو دید و گفت من بخیش میکنم یه داروی بهش دادن که خواب آور بود  که کمتر درد بکشه  .. من خواستن لباس علی رو از تنش در بیارم صورتش به گونه من خورد وای وای وای این خون مگر بند میومد سریع بردنش روی تخت دست وپاشو گرفتن ....آی مامانت بمیره خیلی درد کشید ....خیلی گریه کرد گلو دردم داشت بدتر مریضی نشست توی سینش....الان که دارم اون روز رو شرح میدم قلبم درد گرفته اصلا روز خوبی نبود ...من و رامین فقط گریه میکردیم من که اصلا تو نرفتم  طاقت نداشتم ببینم ... رامینم که اینقدر رو سرش گریه کرده بود چند بار دکتر بهش گفت بیرون وایسه...آخ بمیرم بمیرم رگ زیر پوستش پاره شده بود خون ریزیشم به این دلیل بود ... خلاصه سر علی 7 تا بخیه خورد دیگه بچم اینقدر گریه کرد که از حال رفت نزدیک 2ساعت خواب بود .... بهمون گفتن تا هوشیاری شو بدست نیاره از بیمارستان نرید ... وقتی بیدار شد خدا روشکر خوب بود ....ولی اصلا حال نداشت تا سه روز فقط توی بغل مون بود تعادل نداشت راه بره مادرش بمیره... بعد از اونم تا می خواست راه بره و زمین بخوره قلبم درد مي گرفت و جیع می کشیدم .... بعد از سه روزم حموم بردمش و باند روی زخمش رو برداشتم ....البته همه این روزها هم برای علی و هم برای ما فراموش شد و روال عادی زندگیمون  ررو از سر گرفتیم....بعد اون روز علی بازم زمین خورد و چند جا از صورتش کبود شد بچه س دیگه تا زمین نخوره بزرگ نميشه خدا کنم از این جور بلاها ازش دور بشه  زمین خوردن اشکالی نداره....این اتفاق باعث شد نذری که پشت گوش انداخته بودم رو ادا کنم که خدا قبول کنه..

 

 

27 همین ماه هم واکسن یک سالگی علی رو براش زدن ...و بازم اون روز با گریه و بدقلقی گذشت.. .امیدوارم ماه بعد ماه خوبی برای علی من باشه .....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان نیلوفر
6 دی 92 0:12
سلام عزیزم. خدا نکنه شما مریض باشی. خیلی ناراحت شدم. ایشالله دیگه هیچوقت از این اتفاقا برات نیوفته! نیلوفر جون بابات همدلی و تبریک ممنونم...بازم ما رو خحالت دادی.... عزیزم....
خاله آتینا
6 دی 92 17:32
ااااااالهی من بمیرم واست علی جونم...هیییییییچوقت فکرشو نمیکردم که دیدن نارلحتیت اینقد واسم سخت و عذاب آور باشه عشق خاله ...خیلی روز بدی بود وقتی سرت ضربه دیده بود .واااقعا همه ناراحت و کلافه بودیم.اما وقتی ساعت ۳ تورو با اون چشمای اسمونی و مهربونت دیدم ک میخنده یکم خیالم راحت شد ک سالمی پسر خاله.ایشالا همیشه سالم و سلامت و خندان باشی ...تو جون خاله هستی عمرم.دوست دارررررررم مرسی خاله اتینا....
زن عمو مریم
18 دی 92 0:15
الهی فدای تو پسر مهربونم بشم علی کوچولو خدا نکنه دیگه اتفاقی واست بیوفته
مامان نیلوفر
7 بهمن 92 22:35
تنبل شدینا! الان بهمن ماهه!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی کوچولو می باشد